رخ برفروز و زلف مسلسل گره بزن


تا بشکند جمال تو به آزرم و هر

مه را به روی خوب تو نسبت کجا رسد


ای رویت آفتاب و لبت ش و ک ور

شکر شد از خجالت لعل تو آب ور


برش و ک و ر چو کشیدی تو رخ وط

خط معنبر تو چود و قمر گرفت


کردند عاشقان تو تررو و وح

روح مجسمی تو نه عقل مصوری


ای روح عقل مثل تو نادیده ب و ت

بنگر چو دید پیش رخ و قامت توکرد


از شرم کار خانهٔ صد ساله ط و ی

طی کن حدیث دور زمان جام می بیار


تا باغ روح را دهم آبی ز م وی

می خور مخور غم دل و دین خسروا دگر


بگشا به مدح خسروا فاق ل و ب